می آیم پیش تو...
با غم های آماس شده...
با بغض های فروخورده...
با درد دل های انبار شده...
می آیم...با روزها دلتنگی...
گوش می دهی...به کودکانه هایم...
می فهمی دل پری دارم...
می پرسی:شکلات هایم را نیاوردی؟ اگر بود با چایی خیلی خوب میشد...
اشک هایم راه را گم می کنند...
و من قدم می زنم با چشم هایت در تونل خوشبختی...
با وجود تمام حرف و حدیث های این روزها...
هنوز هم چای خوردن کنار تو زیباست...
به قول جودی:دخترهای شاد زیادی هستن...و من خوشحال ترینشون هستم...
دوستت دارم پدر...
پ ن:امروز همچون روزهای گذشته در کنار گرفتاری های درس و کلاس و کاراموزی...سری زدم به وبلاگ دوستی قدیمی...
گویا وبلاگ شما حذف شده بزرگوار
امیدوارم هر جا که هستید سلامت و شاد باشید...و قلم شما ماندگار
امیدوارم بازهم سعادت خواندن نوشتارهای شما را داشته باشم...همیشه رفتن انسان های بزرگوار از وبلاگ غم انگیز است...
واقعیتی انکار ناپذیر:
شخصی که در ۵ سال آینده خواهید بود بر پایه کتابهایی است که امروز میخوانید و افرادی که دور و بر خود دارید ...
دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد
کارون ز چشمه خشکید،البرز لب فرو بست
حتا دل دماوند،آتش فشان ندارد
دیو سیاه دربند،آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو،گرز گران ندارد
روز وداع خورشید،زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان،نقش جهان ندارد
بر نام پارس دریا،نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما،تیر و کمان ندارد
دریای مازنی ها،بر کام دیگران شد
نادر ز خاک برخیز،میهن جوان ندارد
دارا ! کجای کاری،دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند،دارا جهان ندارد
آییم به دادخواهی،فریادمان بلند است
اما چه سود اینجا، نوشیروان ندارد
سرخ و سپید و سبز است، این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس، شیر ژیان ندارد
کو آن حکیم توسی، شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما، دیگر بیان ندارد
هرگز نخواب کوروش، ای مهرآریایی
بی نام تو، وطن نیز، نام و نشان ندارد
سیمین بهبهانی
یه شبایى تو زندگى هست که
وقتى دفتر خاطرات زندگیتو ورق میزنى به چیزایى میرسى که نمیدونى تقدیرت بوده یا تقصیرت...
به ادمایى میرسى که نمیدونى دردن یا همدرد...
به لحظه هایى میرسى که هضمش واسه دل کوچیکت سخته و به دردایى میرسى که براى سن و سالت بزرگه...
به ارزوهایى که توهم شد...
رویاهایى که گذشت....
به چیزایى که حقت بود اما شد توقع...
و زخمهایى که با نمک روزگار اغشته شد.....
و احساسى که دیگران اشتباه مى نامند...
و دست آخر دنیایى که بهت پشت کرده......
وبازهم انتهاى دفتر خودت میمانى....
و زخمهایى که روزگار پشت هم میزند...
و سکوت هم دواى دردش نیست...
کاش دنیا مهربان تر بودى...
سلام مهربانوی مهربان
امید که همآره شاد و تندرست باشید
وبلاگ دلسوختگان را تعطیل کردم.. فعلا وبلاگ تنها سکوت است که میماند فعال است با نام آران.. منتظر حضور گرم و سبزت هستم مهربان
همیشه شاد باشید . . .
سلام بزرگوار
منتظر دیدار نوشته هایتان هستم